جدول جو
جدول جو

معنی خرم شاه - جستجوی لغت در جدول جو

خرم شاه(خُرْ رَ)
دهی است از بخش حومه شهرستان یزد. این ده درجلگه واقع است با آب و هوای معتدل. آب آن از قنات ومحصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و ساخت صنایع دستی. راه فرعی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرمشاد
تصویر خرمشاد
(پسرانه)
با طراوت و شاداب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نرم شانه
تصویر نرم شانه
شخص کم زور، فروتن و فرمان بردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نرم شامه
تصویر نرم شامه
داخلی ترین پرده محافظ مغز، ام الرقیق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرمن ماه
تصویر خرمن ماه
کنایه از هالۀ ماه، خرمن مه
هاله، دایرۀ روشن که گاهی گرداگرد قرص ماه ظاهر می شود، شاهورد، شایورد، شادورد، سابود
فرهنگ فارسی عمید
قطعه زمینی سخت و هموار در کنار مزرعه که در آنجا گندم یا جو درو شده را به وسیلۀ خرمن کوب می کوبند تا کاه از دانه جدا شود
فرهنگ فارسی عمید
(خُرْ رَ)
پرده دار. حاجب. در اطراف شاه (بزمان ساسانیان) درباریانی بودند دارای القاب و مناصب عالیه از قبیل دربذ یا رئیس دربار، تگربذ که منصب او شبیه گراندمتر دربار بود، شخص دیگری اندیمان کاران سردار (یا سالار) یعنی حاجب بزرگ و رئیس تشریفات لقب داشت، و پرده دار را خرم باش میگفتند. (ایران در زمان ساسانیان کریستن سن چ 2 ص 417)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ دَ رِ)
نام قریه ای است از محال ّ ابهررود زنجان. (ناظم الاطباء). قریه ای است در راه تبریز که کاروان در آن نزول کند. (انجمن آرای ناصری). در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده: قصبه ای است جزو دهستان ابهررود بخش ابهر شهرستان زنجان، واقع در 6هزارگزی شمال باختری ابهر سر راه شوسۀ زنجان به قزوین. جلگه و سردسیر است. آب آن از قنات و رود خانه ابهررود. محصولات آنجا غلات، کشمش، انگور، میوه، گردو، یونجه و قلمستان. شغل اهالی زراعت، گلیم و جاجیم بافی. ایستگاه راه آهن در 5هزارگزی شمال این قصبه است. دارای پست خانه، تلفن و تلگراف و شعبه خرید غله و پاسگاه ژاندارمری و پمپ بنزین و از سال 1324 هجری شمسی کار خانه کبریت سازی اقتصاد در خرم دره دایر شده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ)
کیسۀ چرمین که درویشان و مسافران در کنار خود می بندند. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ پُ تَ)
دهی است جزء دهستان بشاریات بخش آبیک شهرستان قزوین، واقع در 42هزارگزی باختر آبیک و 12هزارگزی راه عمومی. این ناحیه جلگه، معتدل و دارای 2 رشته قنات است. محصول آن غلات و چغندرقند و شغل اهالی، زراعت است. از شریف آباد قزوین می توان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(نَ نَ / نِ)
کنایه از کاهل. (برهان قاطع) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) :
از ظهوری است سخت بازوئی
کوه کن نرم شانه ای بوده ست.
ظهوری (از آنندراج).
، کم قدرت. (برهان قاطع). ضعیف. (فرهنگ نظام) (آنندراج). سست. (ناظم الاطباء) ، جبان. (فرهنگ نظام) (آنندراج) ، مطیع. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). فرمانبردار. (ناظم الاطباء). کسی که هر چیز بگویند همان قبول کند و هرچه تکلیف کنند تن دردهد. (فرهنگ نظام) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) (آنندراج) :
زنجیر زلف چارۀ دلهای سرکش است
اینجا ز موم سنگ شود نرم شانه تر.
صائب (از آنندراج).
، مخنث. حیز. (انجمن آرا) (فرهنگ خطی). بی حیا. (فرهنگ خطی) :
نرم شانه سخت دیده سست رگ
بیوه پرور کم خرد بسیارخور.
پوربهای جامی (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(فَرْ رُ)
یکی از بزرگ زادگان آل ایوب است که در بلاد شام فرمانروایی داشته اند. وی برادرزادۀ صلاح الدین یوسف بن نجم الدین ایوب است که از طرف صلاح الدین به حکمرانی دمشق منصوب شده بود و مهمترین حادثۀ تاریخ زندگانی او جنگی است که در حدود سال 570 ه. ق. میان او و گروهی از مسیحیان اروپا درگرفت و وی در آن جنگ رشادتی به خرج داد و ’سپهبد لشکر کفار را از پشت زین بر روی زمین انداخت’. (از تاریخ حبیب السیر چ سنگی تهران ج 1 ص 406)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
میان روز باشد که هوا در نهایت گرمی است. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). هاجره. (منتهی الارب). غائره. (ملخص اللغات حسن خطیب). هجیره. (منتهی الارب) :
تنش زرد و گوش و دهانش سیاه
ندیدی کس او را مگر گرمگاه.
فردوسی.
چو تشنه گشته و گم بوده مردمی بودم
بطمع آب روان گرمگاه سوی سراب.
فرخی.
یک روز گرمگاه در سراپرده به خرگاه بود به صحرای بست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 458). یک گرمگاه این غلامان و مقدمان محمودی مستنکر بابارانیهای کرباسین و دستارهای در سر گرفته پیاده بنزدیک امیر مسعود آمدند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 134).
بروز دگر ناگهان گرمگاه
رسیدند در لشکر کینه خواه.
(گرشاسب نامه).
یکی را بر جنازه ای برنهادند و بدان بهانه بسیاری بهم برآمدند و به گرمگاهی سوی هاشمیه رفتند. (مجمل التواریخ والقصص).
به گرمگاه بدشت ار بیفکنی یاقوت
چنان گداخته گردد که نقره اندر گاه.
ازرقی.
گرمگاهی که چو دوزخ بدمد باد سموم
تف با حورا چون نکهت حورا بینند.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 91).
گرمگاهی کافتاب استاده در قلب اسد
سنگ و ریگ ثعلبیه بید و ریحان دیده اند.
خاقانی.
او (علی علیه السلام) گفت یک روز به گرمگاه نزدیک رسول صلوات اﷲ علیه شدم. (تفسیر ابوالفتوح رازی).
روز دیگر گرمگاه سلطان در خرگاه خویش آسایش داده بود. (راحهالصدور راوندی). در راه در گرمگاه در سایۀ درختی تکیه کردم. (انیس الطالبین نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف ص 131). روزی در وقت گرمگاه در فصل تموز از قصر عارفان بطرفی میرفتم. (انیس الطالبین ایضاً ص 29)
لغت نامه دهخدا
(بِ رِ تَ / تِ کَ / کِ دَ)
شاد شدن. خوش شدن:
مخرام و مشو خرم از اقبال و زمانه
زیرا که نشد وقف تو این مرکز غبرا.
ناصرخسرو.
مبادا که فردا بخون منش
بگیرند و خرم شود دشمنش.
سعدی (بوستان).
هرگز به پنجروزه حیات گذشتنی
خرم کسی شود مگر از موت غافلی ؟
سعدی
لغت نامه دهخدا
(نَ شا مَ / مِ)
ام الرقیق. سومین پردۀ مغز. (لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دهی است از دهستان سنخواست بخش اسفراین شهرستان بجنورد. واقع در 60هزارگزی باختر اسفراین وپنج هزارگزی شمال مالرو عمومی میان آباد به جاجرم. این ناحیه کوهستانی با آب و هوای معتدل و 123 تن سکنۀکردی و ترکی زبان می باشد. آب آن از رودخانه و قنات و محصولاتش غلات است. اهالی بکشاورزی گذران می کنند و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ)
دهی است از دهستان جرۀ بخش مرکزی شهرستان کازرون، واقع در 63هزارگزی جنوب خاوری کازرون کنار راه فرعی کازرون به فراشبند. این ده در جلگه قرار دارد و گرمسیر است. آب آن از رود خانه جره و محصول آن غلات و برنج و کنجد و ماش و مرکبات و شغل اهالی زراعت می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ)
دهی است جزء بلوک فاراب دهستان عمارلوی بخش رود خانه شهرستان رشت. این ناحیه در جنوب خاوری رودبار و 49هزارگزی شمال خاوری پل لوشان واقع می باشد و کوهستانی با آب و هوای معتدل است. آب از رود خانه سرخ رود. محصولات آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی و راه آن مالرو است. اکثر سکنه برای معاش پائیز و زمستان به گیلان میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ)
خرگاه و خیمۀ بزرگ و مدور است. (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) :
از علو همت فراش خرمگاه قدر.
شمس جندی (از فرهنگ جهانگیری).
، سبزه زار. (ناظم الاطباء) :
تابش رخسار تو از راه چشم
کرد خرمگاه تو از ارغوان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ)
دهی است از دهستان جمیل آباد بخش بافت شهرستان سیرجان، واقع در دوازده هزارگزی باختر بافت و 2هزارگزی جنوب راه فرعی گوغر به بافت. این ده کوهستانی و سردسیر است. آب آن از رودخانه و قنات. محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(خِ/ خَ مَ)
جای کوفتن خرمن. (از ناظم الاطباء). جرین. داس. بیدر. (منتهی الارب) :
تخم تا در زمین نماند سه ماه
بر از او کی خوری به خرمنگاه ؟
سنائی.
همچنین در ایام فرس آنرا کرج بوهین کره خوانده اند یعنی خرمنگاه کرج. (از تاریخ قم ص 33). خبور، خرمنگاه گندم و مانند آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِ یا خَ مَ نِ)
هاله که بر دور ماه گرد آید. (از برهان قاطع). خرگاه ماه. (مجموعۀ مترادفات) ، روی معشوق. (لغت محلی شوشتر) ، خط عذار خوبان. (برهان قاطع) ، کنایه از سرین و کفل. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
(خَ جِ)
پولی که در سفر خرج میشود. اعانتی که برای مخارج سفر کسی میشود، کنایه از مرده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خرم شدن
تصویر خرم شدن
شاد و خوش شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرمگاه
تصویر خرمگاه
خیمه گاه خرگاه بزرگ و مدور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرم باش
تصویر خرم باش
پرده دار، حاجب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرمن گاه
تصویر خرمن گاه
جایی که خرمنها را برای کوبیدن در آنجا گرد کنند محل کوفتن خرمن
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که هرچه بگویند قبول کند و بهرچه ویرا تکلیف کنندتن دردهدمطیع رام، ناتوان کم زور: ازظهوری است سخت بازویی کوهکن نرم شانه ای بودست. (ظهوری فرنظا)، اثرناپذیر: زنجیرزلف چاره دلهای سرکش است اینجازموم سنگ شودنرم شانه تر. (صائب فرنظا)، مخنث هیز: نرم شانه سخت دیده سست رگ بیوه پرورکم خردبسیارخور. (پوربهای جامی رشیدی)
فرهنگ لغت هوشیار
یکی ازسه پرده ایست که مراکزعصبی واقع درجمجمه ومجرای ستون فقرات رامانند غلافی پوشانده است. این پرده درزیردوپرده دیگرکه بترتیب ازخارج بداخل عبارتنداز ام الغلیظ (سخت شامه) وعنکبوتیه (میان شامه) قرارگرفته است. نرم شامه چون دارای عروق فراوان است بنام پرده عروقی هم موسوم است وازطرف داخل بقشردماغی نیزچسبندگی داردوازرووعمق همه چین وشکنج های دماغی میگذرد. چون تغذیه مراکزاعصاب بوسیله این پرده انجام میشودلذااهمیت خاصی دارد. بین نرم شامه وورقه عمقی عنکبوتیه فضایی است که ظنرافضای زیرعنکبوتیه گویندودراین فضا است که مایع دماغی نخاع جریان دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرمنگاه
تصویر خرمنگاه
جایی که کشاورزان در آن جا غله خود را خرمن می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرم گاه
تصویر گرم گاه
میان روز که هوا بسیار گرم است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرمگاه
تصویر خرمگاه
((خُ رَّ))
خرگاه
فرهنگ فارسی معین
((نَ مِ))
یکی از سه پرده ای است که مراکز عصبی واقع در جمجمه و مجرای ستون فقرات را مانند غلافی پوشانده است
فرهنگ فارسی معین
جاخرمن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
هیز، دستی، رام، مطیع، نرم گردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد